همیشه برایم سوال است
اگر قرار بود روزی او را از دست بدهم
چرا خدا خواست
که دوستش داشته باشم
به تو که میرسم مکث میکنم … انگار در زیباییت چیزی را جا گذاشته ام مثلا در صدایت آرامش ، در چشمهایت زندگی ! نمی دانم چشمانت با من چه کرد ؟ فقط وقتی که نگاهم کردی چنان دلم از شیطنت نگاهت لرزید که حس میکنم چقدر زیباست فدا شدن برای چشمهایی که تمام دنیاست …
khoda hafez
پست پایانی
10 سال شور و شوق برای تو نوشتن چه زود گذشت باز هم از تو خبری نشد
اخرین دیدارمان 19/4/1384
ای یار جفا کرده پیوند بریده این بود وفاداری و عهد تو ندیده
در کوی تو معروفم و از روی تو محروم گرگ دهن آلوده یوسف ندریده
ما هیچ ندیدیم و همه شهر بگفتند افسانه مجنون به لیلی نرسیده
در خواب گزیده لب شیرین گل اندام از خواب نباشد مگر انگشت گزیده
بس در طلبت کوشش بی فایده کردیم چون طفل دوان در پی گنجشک پریده
مرغ دل صاحبنظران صید نکردی الا به کمان مهره ابروی خمیده
میلت به چه ماند؟ به خرامیدن طاووس غمزت به نگه کردن اهوی رمیده
گر پای به در می نهم از نقطه شیراز ره نیست تو پیرامن من حلقه کشیده
با دست بلورین تو پنجه نتوان کرد رفتیم دعا گفته و دشنام شنیده
روی تو مبیناد دگر دیده س دی
گر دیده به کس باز کند، رویع تو دیده
میانه همه گشتم
و عاشق نشدم
تو چه بودی که تورا دیدم
و دیوانه شدم ...
قلب من در چشمانت غرق شده استزیرا رنگ چشمان تو جادویی است اگر می توانستم در زندگی چیزی برایت کادو دهم توانایی دیدن خودت را از زاویه چشمانم ، میدادم
چهار شنبه 21 دی 1401برچسب: , :: 7:47 :: نويسنده : بهنام
چه آرامشی درونم هست زمانی که با منی و چه آشوبی دارم بی تو ! دور نشو مرا از من نگیر من کنار تو بودن را دوست دارم
چهار شنبه 30 آذر 1401برچسب: , :: 17:47 :: نويسنده : بهنام
تو بهتریننسخه ای هستی که می شود پیجید به دست و پای زندگی من که هی قد بکشی تو ثانیه هایم و حالم را خوب تر کنی
لبخند تو در چشم من انگار شراب است...این شاعر عاشق ...به همان،خنده خراب است. من عاشق عشقم ...چه بسوزم...چه بسازم... عشق است...که هر کار کند...
عین ثواب است... معشوق اگر...خون مرا ریخت...به حق ریخت... خون ریزی معشوق هم...از روی حساب است
تب کردن تو ...مردن من ...هر دو بهانه ست.. عشق است...که بین من و تو ... در تب و تاب است...
عطر تو بوی بهاره
چشماتم جاذبه دارهفکر کردی تازه رسیدم
من یه قرنو با تو دیدم خوش به حالم تورو دارم
وسط این همه آدم شدی یارم من که تنها کسیم که
تورو یک ثانیه تنها نمیذارم آرامش آینده ی من گریه و خنده ی من
تاج سر قلب منی عشق برازنده ی منمثلا محو تو باشم محو اون چشمای معصوم
کافیه بگی تو گوشم یه دوست دارم آروم
کجایی ای که دلم بی تو در تب و تاب است
چه بس خیال پریشان به چشم بی خواب است
به ساکنان سلامت خبر که خواهد برد
که باز کشتی ما در میان غرقاب است
بر آستان وفا سر نهاده ایم و هنوز
اگر امید گشایش بود ازین باب است
قدح ز هر که گرفتم به جز خمار نداشت
مرید ساقی خویشم که باده اش ناب است
مدار چشم امید از چراغدار سپهر
سیاه گوشه ی زندان چه جای مهتاب است
در آرزوی تو آخر به باد خواهد رفت
چنین که جان پریشان سایه بی تاب است
چهار شنبه 26 مرداد 1401برچسب: , :: 13:9 :: نويسنده : بهنام
ای کاش می توانستم بگویم
که با من چه می کنی
تو جانی در جانم می آفرینی
تو تنها سببی هستی
که به خاطر آن
روزهای بیشتر
شب های بیشتر
و سهم بیشتری
از زندگی می خواهم
تو به من اطمینان می دهی
که فردایی وجود دارد.
تنهایت
نمیگذارم
حتی اگه تقدیرم با تو نباشد
من با توام
.عشق تو بزرگترین لذت زندگی من است و دوریت آزاردهندهترین دردی که باید تحمل کنم
به هر چه فکر می کنم از فکر تو در نمیام
مگه تو چه داری که من اینقدر تورو میخوام
منی که تمام زندگیم را وقف تو کرده بودم
کاش می دانستم هرگز در دل تو نبودم
حالا چه طور من میتوانم فراموشت کنم
کاش قبل از رفتن تو من رفته بودم
هر چیزی که
به تو ربطی داشته باشد
دوست داشتنی ست
از دلتنگی ام بگیر
تا جای خالی ات
زیباترین جای دنیا دلم است
چون تو را در ان دارم
انجا که
شب هم روز دیگریست
بخاطر بودن تو
تو را دوست میدارم بی آنکه بدانم تو ضرورتِ منی آب را که مینوشی هوا را که میبلعی نمیفهمی جیرهبندی چه مکافاتیست تنها در نبودِ تو بود که فهمیدم دوست داشتنِ تو مایهی حیات من است…
روزی اگر خدا قدرتِ تکرارِ لحظهها را به من میداد در تمامش تو را برای خودم انتخاب میکردم
سه شنبه 23 آذر 1400برچسب: , :: 14:18 :: نويسنده : بهنام
بگذار هر کسي هر چه دوست دارد بگويد ...
مهم اينست که تو عزيز مني !
و من از تمام خوبي هاي دنيا ...
فقط و فقط تو را ميخواهم !!!
گر چه نه اسمت کنار اسم من...
نه سقفت هم سقف من
هیچ شکی نیست که ماهر ترین دزد دنیا منم , نمیدانی چقدر دزدکی تو را دیدم و نفهمیدی
تـــــــــو یـــــــادگــــار روزهایی هستی که نه فراموش میشوند و نه تـــــــکرار ....
من خوبـــــــم..!
عاشق نیستم..
فقط گاهـــی به یادش که می افتم،
دلم تنگــــ میشود…
این که عــــشق نیست…
هســــــــت …؟
اگر دیوانگی نیست، پس چیست؟؟ وقتی در این دنیا به این بزرگی دلت فقط هوای یک نفر را میکند….
عشق همین خنده های ساده توست وقتی با تمام غصه هایت میخندی تا من از تمام غصه هایم رها شوم . . .
این روزها دورم اما نزدیک نزدیکم<ساکت اما پر از حرفم > ارام اما
غوغایی ست درونم...
نشسته و میشمارم روزهای رفته و روزهای در پیش رو را و اینکه
چه صبور است این دل!!
نمیدانم چه اصراری دارد در زنده نگه داشتن تمامشان!
نمی دانم...
ارامم میکند قدم های تنهایی اما با یادی از گذشته ها
وصدایی که میخواند و نگاهی رو به اسمان
نگاه میکنم این روزها... این روزها همه چیز را نگاه میکنم...
حتی او را
چشم ها را شستم جور دیگر دیدم..
باز هم فرقی نداشت
تو همان بودی که باید دوست داشت...
یک شنبه 15 فروردين 1400برچسب: , :: 10:48 :: نويسنده : بهنام
مے خـواهــم از تـــو بـنـویسم ... بــراے تــو کـه در تـمام لحظاتـم وجـود داری… خنده هایم بـراے تــوست بـا تــو بـودن مــرا شاد مے کند… و بــے تـــو بــودن مـرا گــریــان … تـو بـا من هستے در حـالے کـه در کـنارم نیستی… تــو بـا مـنے چــون در قـــلـــب مـنـی... قـــلـبـــــم را بـــا دنــیا عــوض نمے کــنــم… چون تــو در آنے و مـن تـنـها تــو را دوست دارم
شنبه 16 اسفند 1399برچسب: , :: 9:2 :: نويسنده : بهنام
ای کاش گفته بودی…
ای کاش گفته بودی که عاشق دیگری شده ای
من خودم عاشق بودم ...
.
درکت می کردم…!
.
.
.
دستتــــــ را باز نکن، حســم را تباه مکــن
بگذار فقط تصــــــور کنم ..
که در دستانتــــ
برایـــم کمی عشق پنهـــان است
شنبه 18 بهمن 1399برچسب: , :: 10:56 :: نويسنده : بهنام
سهم من که نیستی... سهم قصه های من بمان... سهم فکرمن...عاشقانه های من... سهم خواب دستهای من بمان...ازخیال من نرو سهم من که نیستی ... سهم من نمیشوی... ... سهم دفترم...سهم واژه های من...سهم سطرهای خسته ام.. پس بمان...
دلم برای یکــــــــ نفر تنگ است...نه میدانم چه میکند نه می دانم اکنون کجاست...حتی خبری از غم و شادی اش هم ندارم....لبخندش را ندیده ام ....گریه اش را ندیده ام ......دستانش را نگرفته ام ...عطر تنش را نمی دانم ...فقط می دانم نیست و باید باشد .....
.
پنج شنبه 4 دی 1399برچسب: , :: 13:11 :: نويسنده : بهنام
شاید برای تو فراوان باشند …
کسانی که اندازه ی من دوستت دارند …
اما برای من …
کم که نه هیچ!
وجود ندارد کسی که اندازه ی (تو) …
دوستش داشته باشم
یک شنبه 16 آذر 1399برچسب: , :: 14:17 :: نويسنده : بهنام
بـــرای فـــرامـوش کــردنــَـت ، هـَــر شــَـب آرزوی آلـزایـمـــر مـی کنـــَـم …
خــوش بــه حــالِ تـو … کــه وقتــی ” او ” آمـــد .. بـدونِ هـیـــچ دردِ ســَــری ، فـــرامــوشـــَـــــم کـــَــردی …!!
.
.
.
امروز روز آخر است.. فراموشت میکنم! دیروز هم روز آخر بود .. هر روز من به بهت زدگی می گذرد.. من هر روز فراموشت می کنم.. اما چه فایده که با هر طلوع خورشید دوباره تمام من میشوی… مرگ هم تو را از خاطرات و ذهن من پاک نخواهد کرد..
پنج شنبه 22 آبان 1399برچسب: , :: 10:54 :: نويسنده : بهنام
کسی را میخواستم که با من باشد و رویاهایم نمیدانستم رویایم تویی نمیدانستم انچه خواستم تمام زندگیم شده تمام خوابهایم تمام زندگیم برایت هر روز دلتنگ تر می شوم مرا با خود ببر از این دنیای تنهایی که یک لحظه با تو بودن تمام زندگی من است
یک شنبه 13 مهر 1399برچسب: , :: 13:20 :: نويسنده : بهنام
روزی که تو را دیدم علاقه ام از همه چیز سلب شد و عشق تو
مانند ستاره ای درخشان محیط ظلمت زده ی دلم را روشن نمود
وقتی عشق تو در دلم راه یافت صبر و قرار را از من ربود
ای پــــــیـــــــام آور دوســـــتـــــِی و مـــــــهـــــربــــــانـــــی ام
مــــــــــن تـــــــــو را بــــــــــیــــــــــشــــــــــتـــــــــــــــــــــــــــر
از هـــــــــــمــــــــه چـــــــیـــــــــــز و هــــــمــــــــــــه کـــــــــــــس
دوســـــــــــــــــــــــت دارم
انسان ها وقتی کسی را از دست می هند برای جای خالی اش گل می گذارند ...اما جای خالی تو ... ... ... تا ابد خالی می ماند هیچ گلی برای من جای تو را ... پر نمی کند ... ..
خــــدایـــا ! بـبـخــش اگــه دنـیـاتــو مـیـفــروشــم بـه یـه نــگاه عـشـقـم . . . بـبـخــش اگـه یـکی رو دارم بــرام خـــدایـی مـیـکـنـه . . . بـبـخــش اگـه عـشـقـمـو بـیـشـتـر از جـونی که تــو بـهـم دادی ، دوســـღــــش دارم ! بـبـخــش اگـه بـعـضی وقـتـا ســرت داد زدمــو عـشقـمـو ازت خــواسـتم . . . بـبـخــش اگـه یـه مـوقـعـهـایــی عــاشـقــانــه مـیــپـرستـمـش . . . بـبـخــش اگـه آرامــــــ♥ ــــشم خــلاصــه مـیـشــه تــو صــداش . . . خــــدایـــا ! بـبـخــش اگـه مـیـخـوام دنــیـا نـباشـــه ، اگــه اونـیکـه دنــیـامــه نـبـاشــــه . . .
سوگند به زیبائی چشم هایت و به ریزش همیشگی اشکهایم
که من به خیال با تو بودن نیز قانعم ،
خیالت را از من نگیر که خیالت ،
مهربان ترین تصویر جهان است . . .
چهار شنبه 21 خرداد 1399برچسب: , :: 12:3 :: نويسنده : بهنام
چقــدر باید بگذرد؟؟
تا مـن
در مـرور خـاطراتم
وقتی از کنار تــو رد می شوم .
تنـــم نلــرزد …..
بغضــم نگیــرد …..
بــــه چـــه مینگری تــو ؟
بــــه نـگـاهــم کــــه مـسـتـانـه تـــو را بــاور کــــرد
یــا بـــه افـســونـگــری چـشمانت
کــه مـــرا ســوخت و خــاکـسـتـر کــــرد ؟
خـنــده دار است ، بـخـنــد !
تصویر تو تنها چیزیست که چشمهایم باور میکند
دستان لرزانم را دراز میکنم تا صورت مهربانت را لمس کنم
اما
تصویرت به یکباره محو میشود
و من به یاد میاورم که تو در کنار من نیستی
چشمانم را ارام میبندم
صدایت در گوشم میپیچد
طنین خنده هایت همه جا را پرمیکند
بی اختیار لبخند میزنم
ولی
صدایت دور و دورتر میشود
ومن به یاد میاورم که باز هم تو نیستی
و این فقط خیال توست که مرا دنبال میکند
چهار شنبه 6 فروردين 1399برچسب: , :: 11:50 :: نويسنده : بهنام
انگار در دلم حرفی دیگر باقی نمانده تا برایت بگویم
تنها یک جمله!
هنوزم دوستت دارم
خسته ام
از تـــــو نوشتن
کمی از خود می نویسم
این منم که دوستت دارم
یک شنبه 11 اسفند 1398برچسب: , :: 12:35 :: نويسنده : بهنام
همه جاهستی ...
در خیالم
درنوشته هایم
در دنیایم
تنها جایی باید باشی وندارمت کنارم است
یک شنبه 13 بهمن 1398برچسب: , :: 10:7 :: نويسنده : بهنام
حمـاقـت کـه شاخ و دم نــدارد! حمـاقـت یـعنـی مـن کـه اینقــدر میــروم تـا تـو دلتنـگ ِ مـن شـوﮮ! خـبری از دل تنـگـی ِ تـو نمـی شود!برمیگردم چـوندلـتنـگـت مــی شــوم!!!
چهار شنبه 4 دی 1398برچسب: , :: 9:4 :: نويسنده : بهنام
درگیر تو بودم که نمازم به قضا رفت در من غزلی درد کشید و سرِ زا رفت سجاده گشودم که بخوانم غزلم را سمتی که تویی عقربه قبله نما رفت در بین غزل نام تو را داد زدم ، داد آنگونه که تا آن سر این کوچه صدا رفت بیرون زدم از خانه یکی پشت سرم گفت این وقت شب این شاعر دیوانه کجا رفت !؟ من بودم و زاهد به دوراهی که رسیدیم من سمت شما آمدم او سمت خدا رفت با شانه شبی راهی زلفت شدم اما ... من گم شدم و شانه پی کشف طلا رفت در محفل شعر آمدم و رفتم و ... گفتند ناخوانده چرا آمد و ناخوانده چرا رفت !؟ می خواست بکوشد به فراموشی ات این شعر سوزاندمش آنگونه که دودش به هوا رفت ...!!!
59/07/09
***************************
به تو که میرسم مکث میکنم … انگار در زیباییت چیزی را جا گذاشته ام مثلا در صدایت آرامش ، در چشمهایت زندگی ! نمی دانم چشمانت با من چه کرد ؟ فقط وقتی که نگاهم کردی چنان دلم از شیطنت نگاهت لرزید که حس میکنم چقدر زیباست فدا شدن برای چشمهایی که تمام دنیاست …
***********************
از زندگـــــی کسی حذف شدم ؛
کــــه برای داشتنش
خیلی ها را
از زندگــــــی ام حذف کرده بودمــــــــ . . . . . . .
--------------------------------------------------
چقدسخته همه روخط بزنی تا به یه نفربرسی
غافل ازاینک تولیست اون اولین کسی باشی ک خط خوردی!
-------------------
به کدامین گناه ناکرده.. تازیانه می زنی بر اعتمادم
زیر پایم را زود خالی کردی .
سلام پر مهرت را باور کنم.
یا پاشیدن زهر نا مرديت را
خنجری از پشت در قلبم فرو رفت
پشت سرم را نگاه کردم ..
کسی جز تو نبود
.,...,.,.,.,.,.,.,.,.,.,.,.,.,.
خــבایا...رۅزگــــارت با من ۅ احســــاسم بــב تا ڪــرב٬ بــב...!!!
<<<<<<<<<<<<<<<<<
می ﮔﻔﺘﻨﺪ ﺗﻨﻬﺎ ﭼﯿﺰﯼ ﮐﻪ ﻫﻤﻪ ﯼ ﺩﺭﺩ ﻫﺎ ﺭﺍ ﺩﻭﺍ میﮐﻨﺪ،
ﻋﺸﻖ ﺍﺳﺖ ..
ﭘﯿﺪﺍ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﻫﻨﻮﺯ ﻣﺒﺘﻼ ﻧﺸﺪﻩ بودند ...
**************
دلی که شکستی را گچ چاره نکرد، گل گرفتمش . . .
*********
ساده بودم که تو را ساده تجسم کردم درد لبخـند تـو را بـا گریـه تبـسم کـردم
تبادل لینک هوشمند برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان عشق مجنون و آدرس behnamyousefi22.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.
خبرنامه وب سایت:
آمار
وب سایت:
بازدید امروز : 1
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 224
بازدید ماه : 973
بازدید کل : 90846
تعداد مطالب : 333
تعداد نظرات : 2
تعداد آنلاین : 1
JavaScript
Codes
کد حرکت متن دنبال موس